"کمپ شفق" یا اردوگاه مرگ، وافع در کهریزک تهران
گزارشی تکان دهنده از یک اردوگاه واقع در کهریزک تهران بنام "کمپ
شفق" که حکومت آخوندی به اصطلاح برای مبارزه با مواد مخدر و اعتیاد در جامعه
راه انداری کرده است. اما در واقع به اردوگاه مرگ بیشتر شباهت دارد.
در این اردوگاه بحران انسانی بیداد می کند. به گفته زنان این کمپ آنها در معرض شکنجه های جسمی و روحی قرار دارند. کتک، بی احترامی، سوء تغذیه، عدم رسیدگی های درمانی و نیز تعرض سیستماتیک از جمله شکنجه ها نسبت به این زنان بی پناه میباشد.
در این اردوگاه بحران انسانی بیداد می کند. به گفته زنان این کمپ آنها در معرض شکنجه های جسمی و روحی قرار دارند. کتک، بی احترامی، سوء تغذیه، عدم رسیدگی های درمانی و نیز تعرض سیستماتیک از جمله شکنجه ها نسبت به این زنان بی پناه میباشد.
در همین رابطه ١٦ فروردین ١٣٩٥، روزنامه حکومتی شرق به گوشه ای از وضعیت وخیم در کمپ زنان شفق اعتراف کرد و نوشت: «موضوع از نهم فروردین با تلفنها شروع شد. به گفته چندین زن که بتازگی از شفق آزاد شده بودند شرایط نابسامان بهداشتی کمپ شفق، تنبیه بدنی، کمبود غذا و دارو باعث وخیمشدن هرچه بیشتر اوضاع زنان شده بود.»
یکی از آنها می گفت سهمیه روزانه آنها برای پنیر به اندازه یک سیمکارت تلفن بود و هرگز در پنج ماه بستریشدن در کمپ شفق لب به گوشت و مواد پروتئینی نزدند، این در حالی است که وعدههای مسئولان این کمپ روزهای دیگری را در اذهان متصور کرده بود. زنها پرده از اتفاقاتی برداشتند که نمیتوان آن را بیان کرد.
یکی دیگر از همین زنان بنام نسرین میگوید: «تو به من بگو اصلا برای چی باید تو کمپ زنونه این همه مرد باشه؟ ما زندون بودیم، کمپ بودیم یه دونه مرد نبود. برا چی مرد میفرستادن بالا سر ما؟» نسرین میگوید تا دو هفته اول به آنها روسری ندادهاند و بعد از دو هفته بدلیل آمدن مسئولان ناچار شدهاند روسری به آنها بدهند، بعد ادامه میدهد: «هر دو هفته یکبار سه دقیقه اجازه حمامکردن داشتیم، بعد با کف میآمدند و به زور کتک از حمام خارجمان میکردند، همان مردها. باور میکنی؟» نسرین می گفت سمیه و آذر بهدلیل گرسنگی مردهاند. او میگوید اتفاقهای زیادی در شفق افتاده که گفتنی نیست. بعد هم راهش را میکشد و میرود.»
از یکی دیگر از زنان بنام گلی در رابطه با اردوگاه شفق سوال می شود، او با فریاد میگوید: «از شفق بدم میاد. تو اگر میخوای از شفق بدونی، خودت برو اونجا، غلط میکنی از ما میپرسی. حداقل اینجا هیچی زورکی نیست. اونجا ٣٠ گرم متادون خالص دادن به سمیه، بدبخت اُوردوز کرد، زدن تو آپاندیس آذر، آپاندیسش ترکید صبح دیگه بلند نشد. شبها بهمون سویا میدادن با ردپای تخممرغ، یکبار توی این پنج ماه بهمون تخممرغ ندادن. توی این پنج ماه که شپش از سر و کولمون بالا میرفت کدوم گوری بودی؟.»
یکیدیگر از زنها که نامش نرگس است میگوید: «ما تا دو هفته روسری نداشتیم، برای دادن لوازم بهداشتی باید التماس میکردیم، کی بود کمکمون کنه؟ بچهها بخاطر یک بسته سیگار دست به هر کاری میزدن... میفهمی چی میگم؟ خب وقتی مرد باشه توی فضای زنونه اینطوری میشه دیگه... یک مردی بود اونجا که بیرونشکردن به اسم م... . چرا باید آشپز مرد داشته باشیم.»
Reacties
Een reactie posten