استقامت و پایداری از جنس کوه دماوند

 ... نمی دانم چه خواهد شد
و فردا در کجای این خراب آباد خواهم مرد ...
بهرتقدیر من هم آرزو دارم
پس از مرگم زجمع دوستان
 یک شاعر سرگشته و عاصی
 زند فریاد کای مردم
فلانی برد عمری دار بر دوشش
فلانی مرد اما عاشقی نوشش ،
اما عاشقی نوشش ...
( سروده ای از دکتر ملکی )

گاهی در مواجه با برخی از آدمها محو و مبهوتشان می شوی و بخود که باز می گردی می بینی چیزی در تو رشد کرده که
غرق غرور و امید شده ای. ازوجودشان یک دنیا احساس های خوب میگیری و سرشار از انرژی برای دوباره پوییدن و جنگیدن و تسلیم نشدن می شوی. انسانهای خوب و بزرگی چون دکتر محمد ملکی، سحر بهشتی ، آرش صادقی، شعله پاکروان ، حشمت الله طبرزدی، مادربزرگ ریحانه، اکرم نقابی ، مادر امیرارشد تاجمیر، مادر افشین اسانلو، مادر مصطفی کرم بیگی، گوهر عشقی و دهها نمونه زن و مردی که گرچه از هم دوریم و نسبت فامیلی با هم نداریم، گرچه حتی هرگز از نزدیک یکدیگر را ندیده ایم و علایق شخصی هم را نمی شناسیم اما درد مشترکی داریم که دل هایمان را با صمیمانه ترین وجه بهم پیوند داده است و اینک دوستتر از هر دوست و فامیل تر از هر فامیل و هم آشنای همیم.
انسانهای پاک و نجیبی که در گذر زمان، ناخواسته از روزهای معمول زندگی خود کنده شده اند و پا در راهی گذاشته اند که تنها دوست می کشاندشان. انسانهایی که بخاطر پرداخت گرانبهاترین گوهرهای زندگی خود ، اینک به نمادی از عشق و ایمان و مبارزه و فدا تبدیل شده اند. نه کسی را یارای ترساندن آنان است و نه آنان اهل کوتاه آمدن و عقب نشینی هستند. از تجربه مسیری هم که زنان و مردان بسیاری از 37 سال پیش آنرا رفته و پیموده اند، آموخته اند که دیگر مجاب نیرنگ و حیل دشمنان در آستین دوست نیز نشوند، ساده اندیش نباشند و دل به دروغهای زیبا خوش نسازند.
زنان و مردانی از جنس کوه دماوند که برای ایران و ایرانی، استقامت و پایداری، صلح  و آزادی آرزومندند. ایرانی بدون چوبه های دار صبحگاهی در سحرگاهان خاموش میدان ها. برآمدن خورشید بدون خبرهای جگرسوز اعدام ها و شنیده شدن ناله های جگرسوز مادرها در پشت درهای مخوف زندانها برای عزیزانی که صبحشان هرگز سحر نخواهد شد.
 کودکانی بدون داشتن ترازو و گل و فال در میان دستهای سیاه و چشمهای معصوم بی گناهی که نشانی از فروغ شادی های کودکانه ندارند. ایرانی بدون دختران فراری، جوانان ناامید، خودکشی و خودسوزهای دردناک و مردمانی فقیر و افسرده. ایرانی بدون زندانی سیاسی که تنها جرمش اختلاس نکردن و خیانت پیشه نبودن و دست در جنایت نداشتن است... ایرانی بدون خانواده های بغض در گلو مانده و مشت فروخورده و سینه سوخته از سوز دردهای بی شمار زندگی در یک حکومت استبدادی . ایرانی بدون تکرار تلخ خاوران و لاله های سرخ خاموشش و نفرین روزانه مادران سیاهپوشش.
زنان و مردانی که ترجیح داده اند، ایستاده مردن را بر ذلت و خواری و فریاد زدن را بر سکوت پیشه کردن .
زنان و مردان عاشقی که با قلبهای زخم نشانده اشان با هم پیوند خورده اند و اینک درهم تنیده شده و رشته ای ساخته اند که کسی را یارای گسستنش نیست. زنان و مردانی که قلب ستار و ریحانه و امیر ارشد تاجمیر و کیانوش آسا و ندا و صبا و اشرف نشانها و همه شهدای راه آزادی نه در درون خاک که اینک در سینه های تک تک آنان می تپد و این قلبها نه اهل مرعوب شدن هستند و نه کوتاه آمدن.
 آمده اند چون سیلی روان شوند و مست و سرشار از شراب عشق یار، نشان دهند ظلم و استبداد حاکم را، فرو بریزند ترس و وحشت دلها را و چون سروهای ایستاده ای که جان فدا کرده اند خود همسرا با پرنده های عاشق پرگشوده اشان مستانه  بسرایند:
حیف بود مردن بی عاشقی
تا نفسی داری و نفسی بکوش
سر که نه در راه عزیزان رود
بار گرانست کشیدن به دوش

28 دسامبر 2015
نکیسا بامداد


Reacties

Populaire posts van deze blog

28 سال سکوت در برابر جنایت خمینی در تابستان 67

انکار اپوزیسیون سرنگونی طلب در خدمت کیست

رفتي و بی تو دلم پر درده